معنای توانایی با زندگی این دختر 23 ساله جان گرفت
هــدیــه خـــدا
گـروه زندگی - یوسف حیدری
بیست و سه سال پیش وقتی مسافر کوچکشان چشم به دنیا گشود اشک شوق در چشمانشان حلقه زد و نور امید در نگاه خسته شان جوانه.
اشک شوق و نور امیدی که مسافر کوچولو هدیه آورده بود، هنوز که هنوز است با آنهاست.
دو
ساله که شد مادر و پدر دیگر فهمیده بودند دخترشان هنگام تولد به علت
نرسیدن اکسیژن به مغز دچار فلج مغزی و 95 درصد ناتوانی شده است.
سالها
گذشت. مادر هر روز که موهای دخترک را شانه میزد، در نگاهش پروانههایی را
میدید که بال و پر زنان بر دستان او بوسه میزدند و از شکوفههای خندهای
که بر لبانش نقش میبست، قامت پدر راست میشد؛همینها بود که باعث شد تمام
همتشان را صرف کنند. صرف لحظههای شکوفایی دخترکی که حالا دانشجوی ترم ششم
حقوق دانشگاه مجازی است. هانیه عرب با آنکه دشمن سرسخت خود را پله معرفی
میکند اما وقتی حرفهایش را مرور میکنی ایمان میآوری که او قهرمانی است
که تمام پلههای موفقیت را تنها با یک سرانگشت به بالا طی کرده است و قلبت
سرشار از شور میشود که ساعتها در برابر کسی نشستهای که قبل از نوشتن
کتابهای «تولدی دوباره و قهرمان عرصههای زندگی»، قهرمانی بزرگ بوده است و
مینویسی که استیون هاوکینگ ایران را از یاد نبرید.
مسیر زندگی
شش
ماهه بود که به دنیا آمد؛ همین تولد زودهنگام بود که موجب نرسیدن اکسیژن
به مغز و فلج مغزی شد. میگوید: وقتی خود را شناختم فهمیدم با دختران همسن و
سالم خیلی فرق میکنم. آنها راه میرفتند و بازی میکردند اما من روی یک
صندلی باید مینشستم و فقط نگاه میکردم. مادر تنها مونس من بود؛ روزها با
من گفتار درمانی میکرد و مرا به فیزیوتراپی میبرد. با آنکه سن کمی داشتم
ولی به خوبی خستگی را در چهره او میدیدم هرچند که هیچ وقت این خستگی را
از زبان او نشنیدم. در کرج زندگی میکردیم. نمیتوانستم در مدرسه عادی درس
بخوانم به تهران آمدیم و در مدرسه توانخواهان تحصیل کردم. روزهای اول برایم
خیلی سخت بود ولی با خواندن جملهای از آندره ژید نویسنده معروف فرانسوی
مسیر زندگیام عوض شد. «مهم نیست دیگران درباره تو چگونه فکر میکنند مهم
این است که تو خود را چگونه میبینی».
قدرت
واژهها بود که به او قدرت میبخشید و او را به سوی خواندن بیشتر و گرفتن
انرژی سوق میداد. میگوید: به داستان علاقهمند بودم برای همین تمام
کتابهای هوشنگ مرادی کرمانی را مطالعه کردم. 13 ساله بودم که نخستین
قصهام را با نام دختر موقهوهای نوشتم و در جشنوارهای که توسط انجمن باور
برگزار شد و داور آن نیز هوشنگ مرادی کرمانی بود موفق به کسب جایزه شدم.
وقتی جایزهام را گرفتم و تشویق شدم انگیزهام بیشتر و نقطهای شد برای
حرکت.
بالاترین
نمرات را در طول تحصیل گرفته است ولی یادگیری ریاضی برایش دشوار بوده است
با این حال هیچوقت دلسرد و مایوس نشده است. او موانع دیگری سر راه داشته
که باید با آن مبارزه میکرده است.گذراندن دوره پیش دانشگاهی خیلی سخت بود
چون کلاسها در طبقه چهارم بود و مدرسه آسانسور نداشت با این وجود با معدل
19 این مرحله را پشت سر گذاشتم. امتحانات باید از منشی استفاده میکردم و
از آنجا که به خاطر اسپاسم، بیان بعضی از کلمات برایم سخت بود با مشکلات
زیادی مواجه میشدم.
هدیه ماندگار
درمیان
ظلمت و تاریکی زمین دنبال راهی برای نجات بودم. از خدا پرسیدم راه سعادت
من کجاست؟ پاسخ داد من به تو یک هدیه میدهم برای من این هدیه بیماریام
بود. گفتم این هدیهای پر از رنج و سختی است.او گفت: انسانهایی را
آفریدهام که با داشتن جسم و عقل سالم از راه من منحرف شدهاند میخواهی
مثل
آنها باشی؟
هانیه
شمرده شمرده و با لبخند گفت: پس از پایان پیشدانشگاهی احساس کردم هنوز به
آن قلهای که میخواستم نرسیدهام. تصمیم گرفتم در کنکور شرکت کنم. مادرم
با وجود تمام خستگیها، پذیرفت کمکم کند.
در
دانشگاه علامه طباطبایی قبول شدم ولی این دانشگاه برای فردی با معلولیت
فلج مغزی مناسبسازی نشده بود نمیتوانستم بر هیجاناتم کنترل داشته باشم و
دائماً از روی ویلچر سر میخوردم. نمیتوانستم در کلاسهای حضوری شرکت کنم
ناچار دانشگاه مجازی را انتخاب کردم اما این دانشگاه هم تنها درچهار رشته
دانشجو میپذیرفت. ادبیات در بین رشتهها نبود ناگزیر در رشته حقوق مشغول
به تحصیل شدم. حالا تصمیم دارم با ادامه تحصیل در این رشته روزی از حقوق
معلولان دفاع کنم.
ترم
که پایان مییابد پدر همراهیاش میکند تا برای امتحانات به دانشگاه برود.
در طول مسیر اگرچه دشواریها زیادند ولی آنچه که قلب هانیه را میرنجاند
نگاهها است. میگوید: اوایل تحصیل در دانشگاه همکلاسی هایم از من فرار
میکردند ولی حالا دوست شدهایم. چون سمت چپ مغز من فلج است و در یادگیری
درسهای استنباطی مانند فقه و منطق با مشکل مواجه هستم ولی به خاطر داشتن
حافظهای قوی سعی میکنم استنباطها را به خاطر بسپارم. هانیه اطرافش را
خوب دیده و با دقت در تمام آنچه در دایره نگاهش گنجیده به هدف زده است.در
کلاسهایی که مؤسسه رعد کرج برگزار میکند همیشه حضوری فعال دارم. وقتی با
بچههای مؤسسه آشنا شدم فهمیدم خیلیها از زندگی ناامید هستند. سعی کردم
برای آنها نقطه امید شوم. به آنها میگویم زندگی یعنی مبارزه با سختیها و
رسیدن به موفقیت؛ نباید هیچ وقت امید را از دست داد. بارها در زندگی شکست
خوردهام ولی هیچ وقت ناامید نبودهام.
لحظههای دلتنگی
با تمام امیدها، بودهاند لحظههایی که تلخی شان هنوز که هنوز است در قلبش ته نشین شده است.
از
اینکه نتوانستم در رشته مورد علاقهام در دانشگاه تحصیل کنم، دلم شکست.
از اینکه اجازه تحصیل در کلاسهای زبان را به من ندادند، غصه خوردهام. از
اینکه همکلاسی هایم با آنکه میدانستند نمیتوانم از روی تخته سیاه
بنویسم بعد از پایان درس بلافاصله از کلاس خارج میشدند تا نتوانم جزوهها
را بگیرم و کپی کنم، دلم بارها شکسته است. از اینکه مردم توانمندی هایم را
از ظاهرم به قضاوت نشستهاند بارها دلم شکسته است. از اینکه مسئولان با
نگاهی بیتفاوت از کنار شهر و معابری که مناسبسازی نشده عبور میکنند،
دل شکستهام.
واژهها
سالهاست که در لحظههای خستگی به یاریاش آمدهاند. در ثانیههای تلخ
باور عبور آدمهاست که موج نوشتن را در دریای ذهنش به تبلور مینشیند.
آهسته
مینویسم و برای نوشتن یک صفحه یک تا دو هفته زمان نیاز دارم. در تمام این
سالها در کنار دلتنگیها از مردی یاد میکند که مشوق او بوده است.
استاد
کاظمپور از اساتید دانشگاه خیلی به من کمک کرد. استاد آیین دادرسی است.
تنها کسی که پای درد دلم نشسته و به وبلاگم سر میزند و تشویقم میکند.
مادر همراهی است که جاخالیها را برایش پر میکند. تنها دلخوشیاش مادر
میشود وقتی که نمیتواند حروف بزرگ را تایپ کند و مادر مثل همیشه با
مهربانی پشت رایانهاش مینشیند.
آرزوهای گمشده
دلم
میخواهد به خانه دوستانم بروم و در جشن تولدشان حاضر شوم ولی عبور از
خیابانها و ساختمانها دشوار است. پدر و مادر این کار را به جای من انجام
میدهند. آرزوی گمشدهام آن است که استفاده از امکانات شهری برای همه ممکن
شود. لحظهای نیست که ترس وجودم را نگیرد وقتی با خود فکر میکنم اگر روزی
پدر و مادر نباشند قدرت انجام هیچ کاری را ندارم و تلخی فکر چگونگی عبور
از روزهایی که در انتظارم هستند برایم دشوار میشود.
میگوید خورشید با طلوعش امید دوبارهای به زندگی میدهد برای همین وبلاگم را خورشید تابان آرزوها نامیدم.
میگوید صبح شروع دوبارهای برای رسیدن به موفقیت است.
میگوید
مادر ایستگاه امید فرزند است و مینویسد هر ثانیه فرصت تازهای است برای
شکفتن گل توانایی، پس امیدوار باش و در تاریکی چراغی بیفروز.
منبع: روزنامه ایران