شمعدانی | پایگاه اینترنتی معلولان ایران- معلولین ایرانی
زهره قاسمی فرد

حذف تصاویر و رنگ‌ها  | تاریخ ارسال: 1385/7/9 | 

 یادواره شاعر بینا دل ـ مرحومه  زهره قاسمی فرد

فاتح دشت شقایقها کجاست ؟

گزارشی منتشر نشده  ـ  اختصاصی سایت شمعدانی

 

  زهره قاسمی فرد در 23 دیماه 1348 در حالی چشم بر عرصه وجود گشود که از نعمت دیدن محروم بود. دوره ابتدایی را در مدرسه نابینایان و دو دوره بعدی تحصیلی را در مدارس عادی اصفهان به پایان رسانید.
 وی پس از کسب دیپلم در رشته فرهنگ و ادب و شرکت در آزمون سراسری سال 1366 به دانشگاه الزهرا راه می یابد و از این زمان به بعد برگهای دیگری ازکتاب زندگی کوتاهش در تهران ورق می خورد .
 خانم زهرا نادری یکی از دوستان نزدیک ایشان درباره وی می گوید: زهره از سال 67 شروع به شعر گفتن کرد ، اشعار او بیشتر چهار پاره است " امید در شعرهایش موج می زند ، اشعاری لطیف و روان ، پراز احساس وتصویر ، با وجودی که نابینا بود و به جرات می توانم بگویم که او درد مشترک انسانها را خوب بیان نموده است.
 معلولیت اگر به طور دقیق شناخته نشود و به فرد معلول نیز شناسانده نشود به یکی از مهلک ترین بیماریهای جسمی تبدیل می شود که هر روز و هر لحظه روح آرام معلول را به ورطه بیماریهای روحی سوق می دهد، اما زهره قاسمی فرد چنین نبود او خویشتن خویش را به خوبی شناخته بود و خوب دریافته بود که برای چه منظوری به وجود آمده است ، هدفش در زندگی مشخص بود و در راه اعتلای شخصیت خود کوشا بود.
 خانم زهرا نادری در ادامه افزود:
او دختری شاد وسرزنده ، امیدوار، با محبت وگرم بود، از مصاحبت با اوکسی خسته نمی شد ، بسیار منظم ودقیق بود ، فردی منطقی، دانا ، آگاه و با اعتماد به نفس بالا بود ، با هوش و با زکاوت بود. او دختری مستقل و متکی به خود بود وهمه کارهایش را خود انجام میداد ، بیشتر اوقات تمرین می کردیم و فاصله خوابگاه تا دانشکده را با عصا و بدون کمک کسی به راحتی میرفت و برمی گشت و کمتر از ما کمک می گرفت.
ما فقط کمی دورتر می ایستادیم و او را می پاییدیم و به او گوشزد می کردیم که مثلا اینجا دیوار است یا سمت چپ درخت است و از این قبیل، حس استقلال خیلی برایش دلچسب بود.
 خانم زهره قاسمی فرد در حالی که اواخر دوره چهار ساله دانشگاهی را می گذراند ویک از امیدهای اساتید برای رسیدن دورهای بالاتر دانشگاهی و کسب مدارج عالی بود در دوم دیماه سال 1370 بر اثر سانحه رانندگی بدرود حیات گفت و رخت از عرصه وجود بربست.
 خانم نادری درباره وی در آخر کلام می گوید:
" او شاعربود ، اشعارش ناب بود، شاعرانه زندگی کرد و شاعرانه ازمیان ما رفت اکنون من با کوله باری از خاطرات در دشت شقایقها سرگردانم. "

دو شعر از ایشان را با هم می خوانیم

روستا

 روستای خوب ومهربان من
انتهای ناشناس راههاست
قصه تبسم ستاره ها
قصه اشاره ها ، نگاههاست

 روستای ساده وصبور من
چشم بر زوال شب گشوده است
روستای من ، کلید صبح را
از نگاه آسمان ربوده است

 دررگ جوانه های روستا
خون گرم انبساط ریشه هاست
قلب باغبان پیر دهکده
زیر پای نور ، پشت شیشه هاست

روستا کسی به خوشه های باغ
صادقانه اعتنا نمی کند
روستا برای جشن سروها
ریشه ساقه را صدا نمی کند

 روستا چرا نگاه بره ها
عشق را به من نشان نمی دهد
روستا چرا سخاوت زمین
فرصتی به آسمان نمی دهد؟! 
 

روستای خوب من بگو چرا
دست من به لحظه ها نمی رسد
آی چشمه ها چرا بشارتی
از رسالت صدا نمی رسد؟

 جنگل جوان وشاد روستا
کیست بر توتازیانه می زند؟
آفتاب اگر بمیرد ، ای درخت
باور تو کی جوانه می زند ؟
 
روستا ، اگر … ولی نه ، گوش کن
روستا کجا وزخم خستگی ؟
دیگر از شکست شاخه ها مگو
روستا کجا وسرشکستگی؟!

روستای سبز وبیکران من
سنگ شب به راه شط نمی خورد
قهرمان قصه های باغبان
مشق روشن تو خط نمی خورد

 برگها ، شکوفه ها ، جوانه ها
وسعت تورا ترانه می کنند
 ابرها برای التهابشان
باز هم ترا بهانه می کنند

زهره قاسمی فرد        12/ 2/ 1369

 

خش خش زوال
 

دریادلان بهانه ساحل گرفته اند
دیوانگان قیافه ی عاقل گرفته اند

تکرار دلپذیر سرود همیشه را
با خش خش زوال معادل گرفته اند

کشتیم عاقبت دل نا اهل خویش را
ما را به جرم جانی وقاتل گرفته اند

 یک عده تا قلمرو فریاد می روند
یک عده آه، درد مفاصل گرفته اند

دیگر نمی شود به اجابت امید بست
درهای باز معجزه را گل گرفته اند

 فروردین 1370

 

نشانی مطلب در وبگاه شمعدانی | پایگاه اینترنتی معلولان ایران:
http://shamdani.com/find-1.63.14.fa.html
برگشت به اصل مطلب