بامداد با راز و نیایش یکشنبه ۹۴/۷/۱۲ به تو ای چشمه ی اندیشه ،سلام .... میدمد صبح و کله بست سحاب الصبوح الصبوح یا صحاب میچکد ژاله بر رخ لاله المدام المدام یا حباب میوزد از چمن نسیم بهشت هان بنوشید دم به دم می ناب تخت زمرد زده است گل به چمن راح چون لعل آتشین دریاب در میخانه بستهاند دگر افتتح یا مفتح الابواب لب و دندانت را حقوق نمک هست بر جان و سینههای کباب این چنین موسمی عجب باشد که ببندند میکده به شتاب
الهی
در انتظار رحمتت نشسته ام بدهی،کریمی ... ندهی،حکیمی.... بخوانی، شاکرم ... برانی،صابر .... و همچنان به دستان کرم تو امید بسته ام... نا امیدم مکن،ای عشق !!!
همرازم ؛ مراقب همدیگر باشیم ! از یک جایی به بعد............... دیگر بزرگ نمیشویم؛ پیر میشویم دیگر خسته نمیشویم؛ می بُرّیم
حتی تکراری نیستیم؛ و شاید زیادی هستیم...!! قدر اندک فرصت زندگی رابدانیم محبت ،تجارت پایاپای نیست چرتکه نیندازیم که من چه کرده ام وتودرمقابل چه کردی! بلکه بیشمار محبت کنیم، کریمانه... حتی اگربه هردلیلی کفه ترازوی دیگران سبک تر بود..... مهرتان جاوید
|