رنجهای دلپذیر یک سفر گلابگیری
مجید انتظاری
وقتی قصد دارید با یک گروه «خاص» به یک سفر اردیبهشتی خاص بروید و میدانید مقصد شهر سهراب است، ناخودآگاه یاد «معبد و جایگه جشن و دل آسائی»، توصیف ملکالشعرای بهار میافتید.
جمعه ۲۵ اردیبهشت، «قمصر» کاشان میزبان گروهی از افراد با نیازهای ویژه، دسترسی ویژه و احساسات ویژه است. هنگامی که یک بار دیگر در متن مشقتهای افراد دارای معلولیت در یک سفر قرار گرفتم، زمانهایی که با وجود مشکلات عبور و مرور و محدودیتهای جسمی به هم کمک میکردند، وقتی تلاش و بردباریشان را دیدم، هنگامی که شاد میشدند، وقتی جواب کمکهای کوچک را با پاداشهای بزرگتر میدادند و هنگامی که از بیریاییشان خوشحال میشدم، تازه میفهمیدم چرا میگویند دوستان خوب و یکرنگ ارزشی بالاتر از جان عزیز دارند.
۱۶۰ نفر از افراد دارای معلولیت، همراهان و همیاران که جمعا ساکنان «ساحل امید» را تشکیل میدهند قصد دارند به کاشان سفر کنند. من هم که چند مسافرت را با این گروه تجربه کردهام همراه گروه میروم. هر بار که با ساحلنشینان همسفر میشوم چیزهای بیشتری یاد میگیرم.
موسسه ساحل امید با مشارکت و همکاری مجتمع رعد، موسسه رعد الغدیر، دبیرخانه ستاد حمایت از فعالیتهای سمنهای منطقه دو تهران، معاونت امور فرهنگی و اجتماعی شهرداری منطقه دو تهران و شبکه همیاری، بانیان سفر بودند.
بازارچه سنتی خیابان ستارخان ساعت ۷ صبح قبل از فروشندگان، مسافران گلابگیری را به خود دید. تعداد ۳ اتوبوس که هیچکدام مناسب افراد دارای معلولیت طراحی نشده بودند راس ساعت آمدند. خوشبختانه ونهای مناسبسازی شده هم برای ویلچرنشینان از راه رسیدند. لذا نگرانی معمول این افراد برای استفاده از خودروهای نامناسب، برطرف شد. به هر حال با تلاش همیاران، همگی داخل اتوبوسها و ونها شدند و ساعت ۷:۴۵ حرکت کردیم.
توقف کوتاهی در یک رستوران بین راهی در اتوبان قم ـ کاشان داشتیم. خوشبختانه آنجا از معدود رستورانهایی است که دارای سرویسهای بهداشتی فرنگی مناسب افراد دارای معلولیت است. آنجا اتوبوس دیگری حامل تعدادی دیگر از معلولان به جمع ما اضافه شد و به سفر ادامه دادیم.
ورودی جاده کاشان وارد ترافیک سنگینی شدیم که میتوانست به فصل گلابگیری مرتبط باشد. دو ساعت در ترافیک ماندیم. با خودم گفتم این آخرین مشکل است اما نقص فنی یکی از اتوبوسها سوپرایز دیگری بود که از راه رسید. اتوبوس قادر به حرکت نبود. به ناچار مسافران آن اتوبوس در دو اتوبوس دیگر تقسیم شدند و به راه ادامه دادیم. با شلوغ شدن اتوبوس، شور و هیجان هم بیشتر شد. یاد این جمله افتادم که «مسافرت در یک مسیر سخت میتواند لذتبخش باشد به شرطی که همسفرهای خوبی داشته باشیم».
سرانجام ساعت یک بعدازظهر به قمصر رسیدیم. هوای دلانگیز قمصر کالبد انسان را تازه میکرد؛ این شهر در فاصله ۳۰ کیلومتری از جنوب کاشان قرار دارد و از مناطق ییلاقی و خوش آب و هوای اطراف کاشان به حساب میآید. قمصر را مراسم سنتی گلابگیری به شهرت جهانی رسانده است و این مراسم هر سال در روزهای پایانی اردیبهشت ماه برگزار میشود.
بعد از صرف ناهار در باغ محل استقرار، به بازدید از کارگاه گلابگیری رفتیم. شمیم گلهای محمدی، مشام را نوازش میداد. گلابگیران خوشرو و مهماننواز بودند و این لطافت بیشتری به احساسات مسافران میبخشید. عجیب است که زیباترین گلها و خوشبوترین گلابهای کشور چهار فصل ایران از دل کویری چنین خشک بیرون میآیند. دوستی میگفت «همیشه در مواجهه با کمبوهاست که انسان توانمندیها، استعدادها و نیروهای خارقالعاده درون خود را شکوفا میکند».
با خود فکر کردم چرا باید معلولان از واژهی معلولیت و چیزی که باعث محدودیت شود ترس داشته باشند؟ شاید دلیلش این باشد که هیچ وقت به ما نگفتهاند یک نابینا یا فردی روی صندلی چرخدار هم میتواند استاد دانشگاه، مخترع، نماینده مجلس یا حتی رییسجمهور شود.
بگذریم! قمصر از اواسط اردیبهشت به مدت دو تا سه هفته میزبان مهمانانی هست که برای حضور در مراسم سنتی گلابگیری به این شهر سفر میکنند. این شهر پر از باغهای گلمحمدی و جویبارهای زلالی است که لطف شهر را برای کسانی که پس از طی کویر به شهر رسیدهاند دوچندان میکند.
حدود ساعت ۶ عصر با دو اتوبوس از قمصر به سمت تهران حرکت کردیم و عوارضی کاشان اتوبوسی دیگری جایگرین اتوبوس بازمانده قبلی شد.
هنگام بازگشت به تهران به چهره همسفرها نگاه کردم. خسته بودند اما در نگاهشان رضایت و امید دیده میشد. کنار یکی از دوستان دارای معلولیتم نشستم. نگاهی به سربرگ خبرم انداخت. من در حال پایان دادن به گزارش با این شعر سهراب بودم …
ما گروه عاشقان بودیم و راه ما
از کنار قریههای آشنا با فقر
تا صفای بیکران میرفت
بر فراز آبگیری خود به خود سرها همه خم شد
روی صورتهای ما تبخیر میشد شب
و صدای دوست میآمد به گوش دوست